درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید كارمن به اشتراك گزاري انواع مطالب علمي و آموزنده و جالب براي همه است
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
مطالب علمي و آموزنده و جالب
به اشتراك گزاري انواع مطالب علمي و آموزنده و جالب براي همه




آیا عصبانیت از خود یا شکایت از دیگران را در خود احساس کرده اید؟؟


آیا تاکنون به این اندیشیده اید که برای تغییر زندگی تان هیچ قدرتی ندارید؟؟

این گونه فکر ها قدرت تان را از شما دور می کند.


A Golden Heart Can Change the World

http://toolchurch.com/wp-content/uploads/2010/09/GoldenHeart1.gif


♥ من افکارم را با عشق تغییر میدهم


ما ، نور هستیم. ما ، روح هستیم. ما ، شگفت آوریم

و همه سزاوار بودن.

زمان آن فرا رسیده که اعتراف کنیم :

« ما ، ماهیت خویش را آفریده ایم »

ما ، ماهیت خویش را با اندیشه های مان خلق کرده ایم.

پس اگر بخواهیم ماهیت مان را تغییر بدهیم ،

باید اندیشه های مان را نیز تغییر دهیم

و این کار را باید با فکر و کلام تازه و نیز راه های مثبت انجام داد :


♥ من افکارم را با عشق تغییر می دهم

http://ih0.redbubble.net/image.6994412.6180/flat,550x550,075,f.jpg


آرامش، با من شروع مي شود.؛

من، در انتخاب انديشه هايم آزادم.؛

من، زندگي ام را هر روز مي آفرينم؛

سرچشمه قدرت من، انديشه من است.؛

احساسات، انديشه هاى جارى در بدن هايمان هستند.؛

من، خبرهاى مثبت راگزارش مي دهم.؛

من، امنيت خود را، با حقيقت فرآيند زندگي فراهم مي آ ورم.؛

انديشه هاى من، بهترين دوستانم هستند.؛

من، با پيام هاى عاشقانه، انديشه ناخودآگاهم را كنترل ميكنم.؛

من، انرژى هستم.؛ من، كامل، تمام و درست هستم.؛




هدف من، همواره عاشق بودن است.؛

من، هميشه براى رسيدن به بالاترين خوبي ها كار ميكنم.؛

من، بخشيدن را دوست دارم.؛

من، هدايا را با احترام مي بخشم و مي پذيرم.؛




من بي همتا هستم و هر كسى ديگرى نيز چنين است.؛

من، تغيير يافتن را دوست دارم.؛

پول، به من عشق مي ورزد و مانند يك سگ باوفا به سوى من مي آيد.؛

من، يك نور درخشان هستم.؛ مي خواهم تغيير كنم.؛

من، در امنيت هستم.؛ من، بي مانند هستم.؛ من، فردى مصمم هستم.؛

عشق، عميق تر از اختلافات است.؛ هر روز، يك روز مقدس است.؛

من، خود را با عشق قوت مي دهم.؛

وقتي افكارم را تغيير مي دهم، زندگي ام را تغيير داده ام.؛

من، حاكم زندگي خويش هستم.؛ فقط هماني باش كه هستي.؛


http://d.yimg.com/gg/u/c38b30fbcb5f290f53f39f349df59b556b1f6ac9.jpeg


برگرفته از کتاب: زنان خردمند نغمه ی افسردگی سر نمی دهند

اثر: لوییز.ال.هی


تقدیم به شما در اینپاییز طلائی



سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, :: 6:21 قبل از ظهر ::  نويسنده : ali

 ادب اصیل ایرانی 


شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه
میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها
میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست
میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون
مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم
ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو
بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی
چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه
میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن ننه !
وَخی برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از
مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو
کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر
جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن لبخندی زد و
بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نکُنه ننه….. مُو مُستَحق
نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر

من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه
انسانها و احترام به همه آنها بی هیچ توقعی...

اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن
نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود
و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی
صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر
شی ! خیر بیبینی!

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید
هیچکس  عصبانی  نیست
هیچکس  سوار بر اسب  نیست
هیچکس را  در حال تعظیم  نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک  تصویر برهنه  وجود ندارد.
این ادب اصیل مان است :نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی…

لطفا این متن را برای همه ایرانیان بفرست تا    بیاد داشته باشیم
"  که  " هستیم 

 


سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, :: 5:57 قبل از ظهر ::  نويسنده : ali

ادب اصیل ایرانی


شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه
میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها
میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست
میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون
مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم
ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو
بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی
چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه
میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن ننه !
وَخی برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از
مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو
کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر
جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن لبخندی زد و
بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نکُنه ننه….. مُو مُستَحق
نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر

من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه
انسانها و احترام به همه آنها بی هیچ توقعی...

اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن
نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود
و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی
صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر
شی ! خیر بیبینی!

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید
هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.
این ادب اصیل مان است :نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی…

لطفا این متن را برای همه ایرانیان بفرست تا بیاد داشته باشیم
" که " هستیم



سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, :: 5:57 قبل از ظهر ::  نويسنده : ali